امروز هم روز جالبی بود . دیشب بهم زنگ زدی و گفتی که قراره 4 شنبه بیایین خونمون . وقتی به مامان گفتم گفت ما میاییم خونتون . نمیدونم 4 شنبه قراره چی بشه .
من که میدونم اوضاع مالیت هنوز نامعلومه میدونم بابات بلاخره معلوم نیست خونه رو به کب میخواد بده ؟ خواهرت ؟ غریبه ؟ تو ؟ وام خواهر شوهرتو کی میدن ؟اما بعد ۱ سال هیچیتون معلوم نشده و شاید بهتره باباها تکلیف این همه سردرگمی رو تعیین کنن
امروز داشتم فکر میکردم من تمام تلاشمو کردم که حرمت خونواده ها حفظ شه اما با امروز فردا کردن و هر روز یه حرف تازه زدن صبر همه رو تموم کردین
خدایا کمکم کن 4 شنبه به خیر بگذره . از دست مامانم هم عصبانی هستم یعنی بیشتر دلخور . خوبه من و سیما با هم زانومون در رفته . اونوقت هی اونو میبره ام ار ای و فیزیوتراپی اما یک کلمه نمیگه آخه تو سالمی یا نه ؟ حالا خوبه هردومون هم راه رفتنمون مث همه