-
ایولا قانون جذب
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 12:32
خوب با سلام و تبریک سال نو و آرزوی اینکه همه دوستان تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشند ......... ااااااا چرا بیام پایین ؟ وقت سخنرانی تموم شد ؟ هنوز من حرفی نزدم که ....... خوب از شوخی گذشته امیدوارم سال نو با خیر و برکت براتون شروع شده باشه . و اما اگر ازاحوالات اینجانب خواسته باشید الان من دارم با نی نیم مینویسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 10:39
سلام سلام خوب به سلامتی این بار قانون جذب بازهم جواب نداد اما من که از رو نمیرم . من میدونم که تا ۲۰ فروردین میام و خبر بارداریمو میدم . عید همه تون هم مبارک * دیروز همسرم میگه : تو چرا مث صاایران میمونی ؟ هرروز بهتر از دیروز ؟
-
سوء استفاده از قانون جذب
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 23:56
این پست بسیار کوتاه ولی مهم است . من از قانون جذب خانوم خونه استفاده میکنم و هرچند در مورد بارداری اتفاقی نیفتاد اما میدونم که تا ساعت ۱۲ شب روز ۵ شنبه موبایل n95 8 gig رو که گم کردم پیدا میکنم وای خدا کمکم کن وگرنه ششوهرم میکشتم . بچه ها دعا کنین گوشیمو پیدا کنم **** پ.ن : وقتی اومدم این پستو در کمال نا امیدی بنویسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 17:23
سلام دوستای خوب و مهربون . یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما الان وقتش نیست . فقط اومدم بگم ما رفتیم خونه جدید . اما نکته ای که اومدم اینجا اینه که ازتون خواهش کنم با نیروی خودتون برام انرژی مثبت بفرستین تاو دعا کنید دفعه بعد با خبر مادرشدن اینجا رو اپ کنم. نگید زوده یا ..... اتفاقا من فهمیدم شوهر من مردی نیست که بعنوان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آذرماه سال 1387 11:30
سلام دوستای مهربون . خیلی خوشحالم که اگر نبودم اما شما تنهام نذاشتین . هرچند منم میومدم و میخوندم نوشته هاتونو. اما اگه آپ نکردم واسه این بود که نمیخواستم دلاتونو غمگین کنم . راستش از 25 شهریور مجبور شدم اسباب و اثاثیمو بیارم خونه مامان اینا . بابا بلاخره برامون خونه خرید اما درست یک محله پایین تر از خونه ای که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 23:26
یه بار نوشتم اما پرید اما بازم مینویسم تا یادم بمونه چقدر دلواپست هستم . تا یادم بمونه وقتی گفتی همکارت رو تو زاهدان ترور کردند و جنازه شو امشب میبرن گرگان پیش خونوادهش یهو دلم لرزید فکر اینکه شاید یه روز تو هم ......... بیچاره زن و بچه ش . چرا نمیفهمن که شغل شما خیلی حساسه و باید مراقب داشته باشین ؟ چرا تشییع جنازه...
-
کمک
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 17:09
سلام بلاخره باز هم اومدم . اما باز هم ناراحتم . البته فکر میکنم دارم بهتر میشم . همیشه دلم خوش بود که بابام هست اما باید مث اینکه از اون هم قطع امید کنم پدر من موقع عروسی برادر و خواهر بزرگم براشون تو یه ساختمون شیک ۲ تا واحد ۲۰۰ متری خرید . و به اسمشون هم کرد . اما من و خواهر کوچیکترم اجاره نشین شدیم . البته شوهر من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 10:32
سلام دوست جونا از اشنایی با همتون خوشحالم یه عالمه حرف دارم اما این بی کامپیوتری بد دردیه . یه سوال بپرسم ؟ من قبلا تو پرشین بلاگ داشتم اما حالا که اومدم اینجا نمیتونم بلاگ خیلی ها رو پیدا کنم اخه تو قسمت نظرات فقط یه ای پی مینویسه یا اسم و من نمیدونم این مال کدوم بلاگه . میشه کمکم کنین ؟ بعد هم من مثلا لینک گذاشتم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 تیرماه سال 1386 17:55
از خودم و از زندگیم و از همه چیز خسته هستم . حوصله بحث و جدل الکی ندارم . دلم می خواد مثل همیشه سرمو بکنم زیر برف و فکر کنم خیلی خوشبختم . اما اون زیر برفها گاهی اوقات نفس آدم بند میاد . گاهگاهی باید کلمو بکشم بیرون و یک نفسی بکشم و چشمام همه حقایق رو ببینه این مدتی که نبودم داشتم روی رابطه م کار میکردم میخواستم بگم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 16:44
سلام به همه مهربونا اول از همه بابت تاخیرام عذر میخوام . اخه من خونه کامپیوتر ندارم و خونه مامان اینا هم که میام زیاد نمیتونم پای سیستم بشینم اما دلیل اصلیش این بود که میخواستم ننویسم تا زمانی که از خوبیا و خوشیای زندگیمون بنویسم . زمانی بنویسم که بگم اون اونقدرا هم که من فکر میکردم بد نیست اما..... خیلی وقته فهمیدم...
-
سلام
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 14:06
سلاااااااااااام بچه ها من شرمنده همتونم ۳۱ شهریور عروسیم بود خیلی اذیت شدم اما خوب بد نبود خونه جدید اینترنت ندارم اما بزودی از کافی نت میام بهتون خبر میدم اوضاع بد نیست یعنی ..... ولش کنین بذارین یه پست شاد باشه برام دعا کنین
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 15:08
******************************************************* سلام عزیزان بابت تاخیرم عذر میخوام . جمعه 31 شهریور عروسیم بود . حتما میام و براتون میگم . سخت بود اما دارم سعی میکنم حساسیتمو کم کنم منو تنها نذارین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 17:15
خسته م خسته خسته . خستخ شدم از بس هرشب به امید صبر و فردای بهتر خوابیدم و فرداروز مصیبتام بدتر شد . خسته م از غرغرای مامان به خاطر بی مسئولیتی تو و خونواده ت . خسته م از افسردگیای تو و تلاش من واسه امیدوار کردنت وقتی خودم پر از غم و اندوه پنهان تو دلم هستم . اگه ازت به مامان شکایت کنم میگه من خروس جنگی هستم و ایراد از...
-
سکوت و بهت
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 18:53
امروز 5 شنبه است . دیشب اومدیم خونتون . نوشتنش برام سخته اما تا ننویسم آرووم نمیشم . اول که طبق معمول پدرت دم در خونه تازه داشت دکمه های پیرهنشو می بست . اونم که طرز لباس پوشیدنش بود . دقیقا عین یه دهاتی ............... اومدیم نشستیم هی حرف و حرف . تازه میخواستیم برسیم به اصل ماجرا که ..... خواهرشوهرت با قابلمه غذا...
-
نمیدونم چی میشه
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 19:29
امروز هم روز جالبی بود . دیشب بهم زنگ زدی و گفتی که قراره 4 شنبه بیایین خونمون . وقتی به مامان گفتم گفت ما میاییم خونتون . نمیدونم 4 شنبه قراره چی بشه . من که میدونم اوضاع مالیت هنوز نامعلومه میدونم بابات بلاخره معلوم نیست خونه رو به کب میخواد بده ؟ خواهرت ؟ غریبه ؟ تو ؟ وام خواهر شوهرتو کی میدن ؟اما بعد ۱ سال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 16:57
سلام خیلی وقته نیومدم . راستش نمیخواستم همش از غم بنویسم . اما با بلوگهایی آشنا شدم که از زندگیشون مینوشتن و تو همه اونا این قهر و آشتی ها بود و دیدم همیشه تنها راه آروم شدنم نوشتن بوده پس میام و مینویسم . این روزا خیلی درگیریم . خواهر کوچیکه و برادر کوچیکه هم نامزد کردن و حرف سر برگذاری یه مراسم مشترکه اما من دوست...
-
خسته شدم
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 00:41
چی شده اون همه احساس اینو هرگز نمی دونم دیگه بسمه شکستن نمیخوام عاشق بمونم زیبای سرزمین خورشیدبر مزارم اشک نریز ... آسمان خود به حال من می بارد لعنت به این زندگی خیلی دلم گرفته خیلییییییییییییییییییییییییییییییی چطور میتونی این برخوردو با من بکنی ؟روزی که اومدی خواستگاری من ، حجابمو دیدی . من چادری بودم . به قول خودت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 23:11
امروز 3 روزه که ازت خبر ندارم. 11 روز پیش روز سه شنبه بود که با هم سر خونه بحث کردیم . بهم گفتی همه چی رو بسپر به من . اما از فرداش قهر کردی و تا 6 روز ازت خبر نبود . هرچند به بهونه پرسیدن یه سوال ازت خبر میگرفتم . روز سه شنبه لو دادین که پول ماشینی که 7 ماهه بهم قولشو دادی 5 ماهه که دادین به پدرتون واسه جریمه خونه ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 15:21
خدایااااااااااااااااااااااا دیگه خسته شدم . مگه خودت نگفتی با من معامله کنین ؟ مگه نگفتی هدف باید ایمان باشه ؟ مگه نگفتی هرکی با پول یا قیافه ازدواج کنه هردو رو ازش میگیری ؟ خوب پس چرا اینجوری میشه ؟ مگه من ازت چی خواستم همسفر ؟ 7 ماه به من قول ماشینو دادی . 1000 جا نذر و نیاز کردم که کارت جور شه اونوقت حالا اومدی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 22:38
خیلی خسته م . خیلی . این سه شب فقط گریه کردم . چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟ الان سه روزه که با هم سر سنگین هستیم اونم چون ............. ببین من خودم تو برزخم . میگم عروسی نگگیریم که تو هم راحت باشی . اما تو خیلی متوقعی . تا زمانیکه پدر و مادرت یادشون نیاد که باید خرج عروسی رو بدند من ترجیح میدم تو فکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 18:11
خوب بازم من اومدم . نیومدنم واسه این نبود که خیلی خوش میگذره !!! نه فقط سعی کردم کمی مثبت تر نگاه کنم اما .............. این روزا از نظر جنسی خیلی به هم نزدیکتر شدیم . سعی میکنم حداقل اون موقع بع اینکه چقدر اذیتم میکنی فکر نکنم اما بعد که به واقعیت زندگیمون فکر میکنم می بینم انگار فقط یه جور خاله بازیه و بس !!!!!!!!...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 16:38
یعنی واقعا نمیدونین شب یلدا وظیفه تون در قبال عروستون چیه ؟
-
بنام صاحب صبر
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 14:03
من تو این بلوگ میخوام از ازدواج اجباری و احساسم نسبت به شوهرم بنویسیم . امیدوارم یه روز بیاد که بگم عاشقشم میخواستم از اول بنویسم از اینکه هیچکس واسه خرید عقد باهامون نیومد از خونواده تون ،از اینکه ساعت 11 صبح مامانت زنگ زده و میگه شب باید بریم عروسی ، از مهمونی کنسل کردنای خواهرت ، از اینکه بابات رفته مشهد و انگار نه...
-
یه دنیا دلخوری
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 22:10
اینجا میخوام از تو بنویسم . تویی که شناسنامه هامون میگن همسر و همسفر همدیگه هستیم اما من ............................. برام دعا کنین یه روز اینجا بنویسم که عاشقشم