سلام دوستای مهربون . خیلی خوشحالم که اگر نبودم اما شما تنهام نذاشتین . هرچند منم میومدم و میخوندم نوشته هاتونو. اما اگه آپ نکردم واسه این بود که نمیخواستم دلاتونو غمگین کنم .
 راستش از 25 شهریور مجبور شدم اسباب و اثاثیمو بیارم خونه مامان اینا . بابا بلاخره برامون خونه خرید اما درست یک محله پایین تر از خونه ای که پدرشوهرم داشت و ما نمیخواستیم بریم اونجا . البته اینجا متراژش بزرگتره اما هیچوقت فکر نمیکردم بعد از خونه های بالای شهری که برای خواهر و برادرم خرید برای من و خواهر کوچیکم اینجا خونه بخره . اما بازم شکر و دستش درد نکنه آدم که از باباش طلبکار نیست !!!
اما خونه ذکر شده باید تا شهریور اماده میشد که نشد و چون صابخونه ما خیلی اذیت میکرد که خونمو میخوام ناچار ما بلند شدیم و تا حالا درخدمت خانواده هستیم .
خیلی سخته . شوهرم ناهار و شام میره خونه مامانش و فقط برای خواب میاد خونه ما . از اینطرف هم مامان یه روز با من خوبه و یه روز دشمن خونی میشه و بهانه های الکی میگیره . مثلا خواهر بزرگ من همش تو مغازه ها و خیابونا پلاسه . در حال قیمت کردن اجناس اما من فقط از دانشگاه میام خونه و دوباره دانشگاه . حتی با شوهرم نمیریم بیرون چون هم مامانم تو این مدت چشم عمل کرده و من باید همش پیشش باشم هم یه بار که رفته بودیم بیرون بعدش یه جوری نیگا میکنن که ............. بگذریم . تو این مدت یه روز من خیلی صورتم جوش زده بود و دهنم تو خواب خشک میشد فرداش که رفتم برادر کوچیکمو از مدرسه بیارم ( آخه این هم از وظایفم شده ) سر راه رفتم یه هندونه خریدم تا اومدم خونه مامان برگشت گفت دختر نمیره میوه فروشی هندونه بخره . وقتی گفتم چرا ؟ گفت خوب دیگه !!!!!!!!
البته نقش خواهر بززرگ هم در خراب کردن و بزرگ کردن هر کار کوچیکی که میکنم نباید نادیده گرفت . اما من همش میگم خدایا من بخاطر تو این کارها رو میکنم . اما آدم دلش میشکنه وقتی میبینه انگار تو این خونه تازه من شدم پرستار . یا باید بچه خواهر بزرگه رو نگهدارم یا به مامان برسم یا مواظب باشم اتو دستشون ندم . بی شوهری و مسائل خونواده شوهری هم جای خودش . تازه جالبه من اسه میرم اسه میام که بهونه دست شوهرم ندم واسه قهر و ....اونوقت تازه مامانم برگشته میگه تو این مدتی که اینا اینجا هستن من فهمیدم شوهر شیدا خیلی زن ذلیله !!!!
میبینین تروخدا انگار اون همش قربون صدقه م میره و من با چوب میزنم تو سرش . انکار نه انگار منم دارم سعی میکنم صدامون درنیاد و مردم فکر کنن ما خیلی خوشبختیم . البته واقعا این چندوقته خیلی با هم به توافقات اخلاقی رسیدیم اما وقتی مادر آدم جلوی شوهر آدم این حرفا رو بزنه خیلی خوش به حال طرف میشه مگه نه ؟ یا مثلا امروز که جمعه ست و شوهر من کشیک داره اونوقت من از خواب بیدار شدم میبینم پدر و مادر و همون خواهر بزرگه و بچه ش تو حیاطند . میرم سلام میکنم میگم کجا میرین ؟ مامان با لبخند میگه بیرون !!! و من تنها باید بمونم تا برگردند خوب لااقل بگین کجا میرین یا منم ببرین بگذریم . فقط دعا کنین امتحانامو خوب بدم بتونم درس بخونم . بعد هم زودتر از اینجا راحت شم .

پ.ن : اینها اصلا به این معنی نیست که من همسر یا خونواده مو دوست ندارم اما آدم از بعضی نامردی ها و بی تفاوتی ها دلش میگیره .
نظرات 24 + ارسال نظر
آوا جمعه 22 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام عزیزم. خوشحالم که دوباره اومدی و آپ کردی. غصه نخور همه چیز درست میشه. درکت می کنم چون ما هم پارسال برای یک مدتی مجبور شدیم که اینطوری زندگی کنیم. دوران سختیه اما بالاخره تموم میشه.

امیر جمعه 22 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام وبلاگ خیلی زیبایی داری ممنون میشم به وبلاگ منم سر بزنی فقط نظر یادت نره میدونستی که وبلاگت معدن طلاست؟چرا نمیخوای از وبلاگت علاوه بر تفریحی بودنش استفاده مالی بکنی؟ آیا میدونستی از طریق وبلاگت میتونی درامد ثابت ماهیانه داشته باشی و حتی اگه خودتم نخواستی فعالیت کنی از طریق زیرمجموعه هات که تو سیستم عضو میکنی ماهیانه در آمد ثابت داشته باشی؟اینا اصلا کاری نداره و چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.با گذاشتن بنرهای تبلیغاتی سیستم اکسین ادز به ازای هر کلیک که روی تبلیغاتت بشه تا سقف 70 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر نفر که به سایت دعوت کنی مبلغ 100 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر کلیک که رو تبلیغات زیر مجموعه هات بشه مبلغ 5 تومان پورسانت میگیری.این عالی نیست؟تازه اگرم نخواستی این فعالیت ها رو بکنی میتونی فقط عضو سایت بشی و از ابزار وبمستر فوق العاده سایت برای زیبایی سایت و افزایش آمار بازدیدهای وبلاگت استفاده کنی.که کاملا رایگانه مثل سیستم تبادل لینک و پیلم نما و خبرنامه . میتونی هر روز خودت 1 بار روی تبلیغات متنی و روی تبلیغات گرافیکی وبلاگت کلیک کنی و پورسانتشو گیری.حالا اگه تصمیم گرفتی تا عضو سایت بشی از طریق لینک زیر میتونی اینکارو بکنی: http://www.oxinads.com/?a=2216

مهسا جمعه 22 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ب.ظ http://myfootstep.persianblog.ir

نمی دونی چقدر تعجب کردم و چقدر خوشحال شدم وقتی تو گوگل ریدرم دیدم آپ کردی . امیدوارم مشکلاتتون زود زود حل شه . ولی وشحالم که بالاخره گفتی که شوهرت رو دوست داری . پس بالاخره اون روز موعود رسیده . پس توروخدا اسم وبلاگت رو عوض کن مثلا بزار بالاخره تو قلبم راهی برات باز شد . دوست دارم تغییرات رو بهتر ببینم .

ماریلا شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام عزیزم
بله کارت سیبا است

ماریلا شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ق.ظ

عزیز دلم نمی خوام نصیحتت کنم یا چیزی مثل این اما سخت نگیر ... ازاین اتفاق ها تو هر خانواده ای می افته
به جای اینکه بشینی و زانوی غم بغل کنی و برای خودت موج منفی بفرستی سعی کن جنبه مثبت هر چیزی رو نگاه کنی
اینکه تو الان صاحب خانه هستی حتی در پایین ترین محل شهر ! مهم اینه که نمی خوای اجاره خونه بدی و هر سال اثاث کشی کنی ! به این فکر کن که زمانی که صاحب خونه اذیتت کرد جایی بود که بهش پناه ببری
یکی از همکارهای من اسفند باید خونه اش رو تخلیه کنه ! ۲ تومن پول پیش دادن که الان با این پول هیچ جا بهشون خونه نمی دن
هیچ جا رو نداره بره و حتی کسی رو نداره که ضمانت براش کنه و بتونه وام بگیره ... قدر نعمتت رو بدون ! چه اهمیتی داره که نمی تونی بیرون بری یا خرید بری ... فکر می کنی من چقدر گردش و خرید می رم ؟ تفریح من اینه که وقتی می آم خونه یک شام جدید درست کنم و هزار بار از شوهرم بپرسم خوبه ؟ خوشمزه است ؟ دوست داری ؟ اون فقط بگه مرسی ... همین
نذار این چیزهای کوچیک خوشی های بزرگت رو از چشمت پنهون کنه ! به این فکر کن که چقدر خوبه که می تونی یه زمانی رو تو راه برگشت از مدرسه با برادر کوچیکت سر کنی ! چقدر خوبه که می تونی خواهر زاده ات رو نگه داری؟ کی عزیزتر و بهتر از خاله ؟ چقدر خوبه که خانواده ات خوشحالن و با هم می رن بیرون ... تو به جای اینکه ناراحت بشی می گفتی منم می آم ... شاید فکر کردن تو درس داری یا می خوای تنها باشی ! من می دونم که بعضی از چیزها آزار دهنده است اما تو سعی کن جور دیگه ای نگاه کنی ! تو مجبوری که این دوران رو طی کنی پس سعی کن به جای اینکه بهت سخت بگذره برات خوب باشه و اعصابت راحت باشه

برفی شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:49 ب.ظ http://snowlady.blogfa.com/

درکت میکنم خیلی سخته ::: (

خانم خونه دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ق.ظ http://souzan59.persianblog.ir

نه عزیزم توهین نکردم این خانومی که گفتم خیلی رو اون دنده بود. اتفاقا خواهر خود من چادریه خیلی هم من چادری ها رو دوست دارم.
راستی بازم خوبه بابات خونه رو خرید. حالا کی ایشالله میرین سر خونه زندگیتون ؟

ساناز سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ق.ظ http://sanazjavad.blogfa.com

سلام . می فهمم چی میگی . خیلی خیلی سخته . از چند طرف باید بکشیم آخه؟ خانواده. شوهر. خانواده شوهر.خاله . عمه . خواهر شوهر و خیلی کسایه دیگه وای من که دارم دق مرگ می شم.

مریم چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 ق.ظ http://psredrosi.persianblog.ir

بار اوله میام و ۳ فش پستت رو خوندم... چقدر ننوشتنت طولانی شده بود....درک میکنم که چقدر شرایط نا مناسبه. دوری از همسر/امتحانات/انتظار برای زندگی مستقل/ محبتایی که به چشم دیگران دیگه برات وظیفه شده... اما با این فکر که چند روز دیگه همه چی حله و توی خونه خودت کنار همسرت نشستی و دیگه هیچ یک از این مسائل وجود نداره مطمئنا حالت رو بهتر میکنه.... بذار این چند وقتم بگذره... راست میگن: در که همیشه روی یه پاشنه نمی چرخه... امیدوارم زود زود همه چی خوب و دلخواه و ایده آل بشه عزیزم

یه دونه آدم جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام

ببین لطفا اسم وبلاگتو عوض کن، جدی میگم. یه بحثی تو روانشناسی است که می گه به خودتون برچسب نزنید چون اون برچسب تیدیل به واقعیت میشه و همچنین در ضمیر ناخودآگاهتون میمونه! یعنی چه عروس سیاه بخت؟ ذوست داری دیگران بهت ترحم کنن و هی برای کامنت بذارن که آخی .... نه عزیزم! تو خیلی نعمتها داری که دیگران ندارند و دیگران خیلی نعمتها دارن که تو نداری! این اصل زندگییه. حالا اینجوری همه باید خودشونو بدخت، بیجارهُ و... نام گذاری کنن؟ ما هستیم که با طرز فکریم رفتارمونو عوض می کنیم و با رفتارمون دنیای اطرافمونو عوض می کنیم.
قکر نکن از سر خوشی دارم حرق میزنمُ، من خودم تو زندگیم واقعا پدرم در اومده ولی هیچ وقت خودمو بد بخت خطاب نکردم و نمیکنم چون باور دارم از خیلی ها خوشبخت ترم!

حرف ماریا هم درسته! مفت و مجانی صاحب خونه شدی اونوقت ناله هم میکنی؟ نمیبینی مردمی که تمام عمرشون تنشون از دست صاحبخانه لرزیده؟ یه خدا این ناشکریه! مواضب باش چوب ناشکری هاتو نخوری! میدونم تو پستت نوشتی خداروشکر که خونه دارم ولی حسی که من گرفتم حس کسی بود که با آه و ناله فراوان میگه خدا رو شکر، صرفا جهت سلب مسئولیت!

امیدوارم به زودی شاهد تغییر نام وبلاگت و درنتیجه تغییر افکارت باشیم!

مموش شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:48 ب.ظ http://mamoosh-64.blogfa.com/

عزیزم تو که درد کشیده ای پس دیگه چرا از من می پرسی!
آدم وقتی ازدواج می کنه فقط یه جا جاشه. خونه خودش. منم شبیه مشکلات تو رو دارم تو خونه بابام و تو خونه بابای پیشی. در نتیجه گفتم خونه واجب تر از ماشینه برامون. ولی مامان پیشی گفت من سکه بردم خودمم می گم چیکارش کنیم. منم گفتم پس سکه های منو بدین.
در ضمن سکه ها و هدیه های پیشی مقدار زیادیش خرج شد. خرج دوا دکتر داییش. و ...
من خونواده پیشی رو می شناسم. فقط وعده سر خرمن می دن و اصلا اهل عمل نیستن. واسه همین معطل اونا موندن فایده ای نداره.
فقط استخون لای زخم گذاشتنه عزیزم.
تو هم همین روشی که داری رو با شوهرت ادامه بده. و فقط سعی کن زودتر جمع کنی بری خونه خودت.

?؟ خانوم نقطه ?؟ یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:36 ب.ظ http://mr8mrs.persianblog.ir/

سلام ... بار اولیه میام اینجا و این سه پست صفحه ی اولت رو خوندم ... خیلی از شرایطت شبیه منه ... از تبعیض خونواده بگیر تا خیلی کارایی که اصن به تو ربطی نداره و برات وظیفه شده! نمی دونم خواهر تو هم جدا شده و خونه پدر و مادرته یا نه ... اما من این شرایط رو دارم و نگه داری بچه ی خواهرم و بردن و آوردن از مدرسه و رسیدن به درس و مشق و کاراش و حتی دکتر و دندونپزشکی بردن و لباس اتو کردنش و هر چیزیش که فکر کنی افتاده گردن من!!! حتی خرج خورد و خوراک مدرسه و پول تو جیبی و لوازم تحریر و بیرون رفتن و شهر بازی و گشت و گذارش و هر چیزیش هم که فک کنی با پررویی تمام گردن منه! هر وقت یه کاری می کنم به امید یه دستت درد نکنه آخرش یه چی هم بدهکار می شم که آره وظیفته یا غلط کردی که کردی!!! ازون بدتر پدرم که انگار فقط یه دونه بچه داره و همون یه دونه پسرشه ... من یکی انگار اصن غلط کردم که دنیا اومدم!!! تازه بابای تو خیلییییییییی خوب و با شرفه! تبعیضی که می ذاره لااقل اینجوریه که به اونا بهتر می ده و به تو کمتر! نه که فقط به اونا بده و به تو هیچی!!! پست های بچه ها رو قبول دارم که باید شکر کرد اما بحث مقدار و اندازه ی لطف اونا نیس! بحث تبعیضه!!! اگه واسه بقیه هم همینقدر کار می کرد آدم مشکلی نداش! تبعیضه که آدمو آتیش می زنه ... و جالب اینجاس که توقعشون همیشه از اونی که بهش کمتر می دن بیشتره و از اونایی که بیشتر گرفتن هیچ توقعی نیس!!! درکت می کنم گلم ... اما خونواده اهمیت زیادی نداره ... خدا کنه شوهرت اونی بشه که دلت می خواد!

ناردونه دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ

عزیزم آرشیوت رو خوندم . دیدم همدردیم . شوهر هر دوی ما از خیلی جنبه ها به هم شبیه هستن . مهمترین کاری که باید انجام بدی اینه که نباید بچه دار بشی ، ممکنه خیلی از اطرافیان بهت بگن بچه باعث میشه مرد سربراه بشه ، اما این اشتباهه و این وسط فقط زنه که اذیت می شه ، چون وجود بچه باعث میشه نتونی به راحتی تصمیم بگیری .
سعی کن خودت رو از همه جهت تقویت کنی ، چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ تحصیلی ، سعی کن بالاتر از شوهرت قرار بگیری .

مهسا سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:06 ب.ظ http://myfootstep.ir

برای چی عزیزم ؟ چرا فکر می کنی سرکارین ؟؟؟؟؟

شیلا چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ http://godacourtyard.blogfa.com

ببخشید که دارم دیر جواب میدم ولی گفتم تا بخوام پست جدید بنویسم ممکنه یادم بره جواب سوالت رو بدم .
بخور سرد یه دستگاهی هست که تو داروخونه ها میفروشن برتریش به بخور گرم اینه که تو همه فصول میشه استفاده کرد نسبت به بخور گرم بهداشتی تر هست . برای فصل زمستان که شوفاژ هوای اتاق رو خشک میکنه وجودش خیلی ضروری هست

روناک پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:41 ب.ظ

آره عزیزم گذشت اما نمی دونی من چه حرصیییییییییی خوردم اون روز سر بی برنامگی و ... همش هم تقصیر آرایشگره بود

ساناز شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ http://sanazjavad.blogfa.com

سلام عزیزه دلم . چرا نمیایی عکسامو ببینی؟دوستم نداری؟

فاطمه شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام
نمیدونم چند روز یا چند ماه دیگه یادداشت منو می خونی،ولی خب امیدوارم زندگیت بهتر از الان باشه و توصیه های من نوشدارو بعد خوب شدن سهراب باشه.
شما هوز 30ساله نشید حیف نیست روزاتون رو به این شکل و باغصه بگذرونید؟
به قول بقیه دوستان کاش اینقدر به فکر مادیات و خونه و ماشین نباشید،فکر کردن به اینجور چیزا فقط اعصاب خردکنی داره.من 3ماه که عقد کردم،اویل گاهی میشستم و میگفت این بچه که تو بند و بساطش ÷ولی نداره،نه ماشین نه خونه،÷س این همه قسطی که از حقوقش کم میشه واسه چیه؟ ناخودآگاه این فکرم انقدر بزرگ و گنده می شد،انقدر شاخ و برگ اضافه به خودش میگرفت که دیگه رقبت نمیکردم جواب تلفنای همسرم رو بدم؛
یا سر هر حرف که مادرهمسر میزد انقدر خودخوری میکردم که اعصاب معصاب برام نمیموند؛
یا بدتر از همه من دوست نداشتم ازدواج سنتی بکنم،میخواستم لااقل یه ماه دوماهی زیر نظر خانوده با طرفم دوستی بکنم بعد واسه ازدواج تصمیم بگیرم؛ولی خب من هنوزم که هنوز نفهمیدم که چی شد و ما یه هو عقد کردیم تو عرض یه هفته،همسر من غریبه نیست،پسر دوست خانودگیمون ولی خب من شناختی درست و حسابی ازش نداشتم،تو این مدت همش فکر میکردم اگه فلانی میدونست من این اخلاق رو دارم شاید نمیگرفتتم،یا فلانی چون برای به دست اوردنم زحمتی نکشیده حتما دوستم نداره،اینکه من زنشم یا کس دیگه ی براش فرقی نداره.
هر چند خلاف این فکرم بارها بهم ثابت شده بود ولی خوره اش از ذهنم بیرون نمیاومد.این فکرا باعث میشد که فکر کنم خیل بدبختم و به حال خودم زار میزدم،و متقابلا رفتارم طوری میشد که همسرم باهام احساس راحتی نمیکرد.
حالا به این نتیچه رسیدم که همه چی دست من و ذهن من،حالا مدام به خودم انرزی مثبت میدم،خودم رو که می زنم به بیخیالی راحتترم،دیگه بهم بر نمیخوره چرا وقتی سر یه فیلم دیدن همه گریه کردن و من گریه نکردم مادرهمسرم تو روم گفت که خدا هیچ کس رو قسی القلب نکنه،
حالا که به حقوق کم همسرم راضی شدم می بینم که خدا داره از سر روش می ریزه تو همین مدت یه ماه گذشته،100تومن رو حقوقش اومده،کاری هم قرار بشه که شاید ماهی 500تومن دراومد اضافه داشته باشیم.
عزیزم اینو امتحان کن فکرایی که تو سرت به اطرافت انرزی میده که میره به سمت افکار شما،حالا چه خوب چه بد.
من مشکل ذهنی خودم رو با مادرهمسرم هم حل کردم،منی که تو خونه مامانم دست به سیا و سفید نمیزنم،واسه خود شیرینی خونه مادرهمسر رو هم جاروبرقی میکشم،ظرفاش رو میشورم،حالا میبینم من که یه کار میکنم مادرهمسرم واسم 10تا محبت میکنه.
اینو قبول دارم که محبت رو باید برای ادمی کردم که قدر محبت بدونه،ولی مطمئنم که هر ادمی تو وجودش نقطه ی داره که با دست گذاشتن رو اون نقطه میتونی طرف رو نمیگم عاشق ولی حداقل میتونی باهاش دوستی کنی.حتی مادرشوهر و خواهر شوهر.
مثلا من کشف کردم خانوده ی همسرم رو دخترشون حساسن،احترام به اون محبت به اون احترام و محبت به خودشون میدونن واسه همین با کوچکترین کار و حرف خواهرهمسر رو خوشحال میکنم.
وقتی به این فکر میکنم که همسرم دوستم داره همه کاراش رو خود به خود مثبت میبینم،حتی وقتی بهش زنگ میزنم و خیلی کوتا و مختصر جوابم رو میده فکر خوب میکنم که لابد کسی پیشش بهش میکنم قروفوووووووونت برم که راحت نمیتونی بحرفی،حالا میبینم که رفتارش با همین یه ماه پیش کلی فرق کرده،خیلی خیلی بیشتر ابراز محبت میکنه،خیلی بیشتر دلش تنگ میشه......
نمیخوام بگی که من هنوز اولشم و هنوز جیک جیک مستونم چون میدم الان دارم پایه ی 50/60سال آینده ام رو می ریزم،زندگی خودم اطرافیانم.
اونطوری که فهمیدم شما با همسرت مشکلایی رو اکثر زنا دارن رو ندارید،نه جنسی نه فرهنگی،فکر میکنم همسرتون از نظر اجتماعی و اخلاقی ادم سالمی باشه،فقط قشنگ زندگی کردن رو بلد نیستید کاش پیش یه مشاور خوب برید و اصول خوشبختی رو ازش بشنوید و به کار ببرید،مطمئنم کمتر از چندما جواب مطلوبی می گیرید.

راستی اولین قدم اینکه اسم وبلاگت رو بذاری دارم راهی پیدا میکنم که دوستت داشته باشم

عاطفه چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:26 ق.ظ http://www.atefeh0yalda.persianblog.ir

امیدوارم زودتر دوباره مستقل شین و اعصابت راحت بشه!

ملیحه دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ق.ظ http://shabkook.blogfa.com

خیلی خوشحالم که دوباره اومدی و نوشتی از همه چیز .

ممنونم از اینکه اومدی وبلاگم عزیزم .
جز ۲۳ رو برای شما نوشتم . ممنونم از کمکت خانومی .

نفس سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:47 ق.ظ http://roz153.persianblog.ir

دست باباتون درد نکنه

ساناز چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ق.ظ http://sanazjavad.blogfa.com

خانومی کجایی؟ نمیخوای آپ کنی؟ بیا دیگه دوست جوون . دلم برات یه ذره شده

maryam جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:44 ب.ظ

مساله ای به نام حجاب
http://hejab-diary.blogfa.com/

haleh سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:47 ق.ظ http://chekhabara.blogsky.com

hamin alan injaro peyda kardam! chera aroose siahbakht????

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد