کمک

سلام بلاخره باز هم اومدم . اما باز هم ناراحتم . البته فکر میکنم دارم بهتر میشم .

همیشه دلم خوش بود که بابام هست اما باید مث اینکه از اون هم قطع امید کنم

پدر من موقع عروسی برادر و خواهر بزرگم براشون تو یه ساختمون شیک ۲ تا واحد ۲۰۰ متری خرید . و به اسمشون هم کرد . اما من و خواهر کوچیکترم اجاره نشین شدیم . البته شوهر من یه آپارتمان داشت که همونطور که قبلا نوشتم خواهرش اومد نشست و پول جریمه ساخت اون رو ما داده بودیم که باباش گفت به اسمت نمیکنم و من هم ترجیح دادم بیخود زیر بار منت نرم . البته اون آپارتمان تو منطقه پایین شهر هم بود

پدر من پول پیش خونه خواهر کوچیکمو داد چون ما باید نزدیک بابام میبودیم و شوهر اون هم قاطعانه گفته بود من پول ندارم . البته خواهر کوچیکه من خیلی اهل دعوا و .. نیست و همه هم دلشون براش میسوزه و سعی میکنن کمکش کنن

بابای من قرار بود  بعد از عید سال دیگه روی خونه شون رو ۲ واحد ۱۲۰ متری بسازه واسه من و خواهر کوچیکه. البته من زیاد راضی نبودم چون اخلاق مامان من طوری هست که بهتره حد دوری حفظ شه و در ضمن اونجوری چیزی به اسم کسی نیست اما خوب بهتر از بیخانمانی بود . گفتم میرم اونجا و پولامونو جمع میکنیم و خونه میخریم . البته قرار بود به شوهرا فعلا حرفی نزنیم. اما.......................

اما متاسفانه داداشم پاشو کرده تو یه کفش که چون شوهر خواهرکوچیکه آدم پررو و مدعی هست صلاح نیست بیاد پیش مامان اینا . خواهر بزرگه و مامان هم رو مخ بابام کار کردند و بابام هم گفته من خودم فکر این چیزها رو کردم . من روزی که بخوام خونه بسازم به ۲ تا دومادهام میگم نفری ۵۰ میلیون میدین تا من این بالا رو بسازم و چیزی هم به اسمشون نمیکنم . تا بعد که دستم باز شه و برای زناتون خونه بخرم

از روزی که اینو شنیدم خیلی دلم گرفته خوب مگه اگه شوهر اون پررو هست چوبشو باید ما بخوریم ؟ یا من و خواهر کوچیکه نمیتونیم بگیم چرا اون دوتا خونه به اسمشون هست ما باید ۵۰ میلیون بدیم و تازه بیاییم اینجا و هیچی به هیچی ؟ شاید تقصیر ماست که پررو نیستسم . از طرفی هم میدونم شوهر من این کار رو نمیکنه ( البته منم دلم راضی نیست ) و مجبورم برم پیش خواهر شوهر تو اون محله زندگی کنم . البته محله مهم نیست مهم اینه که خواهر شوهر من فوق العاده فضوله و یه دختر کوچیک داره که به همه چی کار داره مثلا هروقت میاد خونه ما باید بره سراغ کفشای من . یا خواهر شوهرم هروقت میاد باید همه چی خونه منو چک کنه .

 

نمیدونم چیکار کنم . از طرفی هم بابا و مامانم هی میگن تنها غصه ما بی خونگی شما دوتاست . اما فکر نمیکردم بابام این تصمیمو بگیره . توروخدا دعا کنین برام . خیلی راه ها هست

اما من نمیخوام روزی بیاد که بین خونواده و شوهرم قرار بگیرم

نظرات 27 + ارسال نظر
عروس مرده یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://like-a-tree.blogsky.com

مال دنیا هیچ ارزشی نداره. من و شما که خونه داریم. دیگه خونه می خوایم چی کار؟ یه خونه ی ابدی... زیر خاک

علی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:52 ب.ظ http://roozebaad.blogsky.com

سلام گلم
به نظرم با شوهرت باشی خیلی بهتره و دوتایی تصمیم بگیرین و اینکه منت هیچ کس رو نکشین ولو پدرتون
سعی کنید مردانه رو پای خودتون بایستید چون مشکل شما فکر نکنم با پول پدرتون حل بشه که هیچ ،شاید ممکن است در دراز مدت باعث اختلاف خانوادگی شخصی خود شما بشه
پس مردانه برین جلو.
موفق باشی و همیشه خندان
بای

سفیدبرفی دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ب.ظ http://www.zahra-harfedel.persianblog.ir

من بیشتر آرشیوت و خوندم! فقط یه چیز بگم عزیزم! نذاری یه موقع بچه دار بشی ها!
خدا کمکت کنه! الان وقت ندارم بعدا میام می نویسم!

مریم سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ

تا وقتی طرز فکرت این باشه سیاه بخت می مونی.خودت رو عوض کن خانومی.من همه آرشیوت رو خوندم .کسی که فکر می کنه بدون ماشینی ننگ و حقارت داره.کسی که فکر می کنه دندون اسب پیشکشی رو باید شمرد(قضیه گوسفند نر و ماده پدر شوهرت)کسی که از همه کلی انتظارات جور و جور داره(چرا منو دعوت نکردن.چرا تعارفم نکردن .چرا به من زنگ نزدن....)کسی که بعذ ازدواج هم منتظره پدرش یا پدر شوهرش براش خونه بخره.کسی که این همه از دیگرون انتظار داره طبیعتا زندگی خوبی نخواهد داشت.عزیزم خودتو عوض من.سخته اما کم کم می تونی.اون موقع زندگی شیرین تر می شه.شک نکن اون موقع سفید بخت می شی.موفق باشی

جودی پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ http://crodet.blogfa.com

بازم بنویس. ببین هم از شوهرت ناراضی هستی هم خونواده ت.وقتشه که دیگه از کسی هیچ انتظاری نداشته باشی. فقط به خودت متکی باش. استعدادهات رو کشف کن!

سارا یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ق.ظ http://sarar.persianblog.ir

سلام عزیزم
آرشیوت رو خوندم.اینطور که معلومه مشکل مهم اختلاف فرهنگیه بین دوتا خونوادس.
البته من خیلی بی تجربه تر از اونم که بخوام راه حل ارائه بدم اما نظرم رو میدم.
حالا که این راه رو اومدین و با اینکه میتونستی تو دوران نامزدی همه چیز رو بهم بزنی اما احتمالا به خاطر اینکه خانواده ی مذهبی ای دارین و یا هر دلیل دیگه ای اینکار رو نکردی و حالا دارین با هم زندگی میکنین.خوب پس باید کاری کرد که حداقل زندگی برات عذاب آور نشه.
اول اینکه انقدر عصبی نباش.سعی نکن همش منتظر باشی که یه چیزی پیش بیاد و تو به خودت بگی که چقدر بدبختی.
دوم اینکه برو با پدر خودت با آرامش صحبت کن و بهش بگو که چه مشکلاتی از اول زندگیت داشتی و تا الان تحمل کردی ببین چه راه حلی بهت میده.
سوم اینکه رابطه ات رو با خانواده همسرت تا جائی که میتونی محدود کن و با همسرت از دری که میدونی میتونی جذبش کنی وارد شو و کاری کن که انقدر جذبت بشه که حتی اونم رفت و آمدش رو محدود کنه.
چهارم اینکه تو دلت همه ی چیزایی که شوهرت به خانوادش داده تا الان رو ببخش و به خدا واگذارشون کن که یه قسمتی از اون پول رو که حق تو بوده خوردن و حاضر هم نیستن پس بدن.
مهمترین مسئله هم این که به هیچ وجه تا بهبود زندگیت بچه دار نشو.

گ یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:23 ب.ظ

آخر ما نفهمیدیم که تو بالاخره شوهرتو دوست داری یا نه؟ .......ظاهرا مشکل از خودتو دختر جان...نرمال نیستی

نفیسه دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام.به نظر من خیلی داری سخت می گیری.اونجور که من خوندم شوهر تو فوق لیسانسه.پس حتما در آمد خوبی هم دارین.خودتون بعد ها میتونین خونه بگیرین.حالا حتماْ که نباید بابات به نام شما ها خونه کنه.باور کن اصلا ارزش نداره.از زندگیت لذت ببر.یه جاهایی تو زندگی حق رو به شوهرت بده.اگه از خانوادت ایرادی می گیره که حق با اونه قبول کن....کاری که من میکنم.این جوری می فهمه که هیچ فاصله ای بین تو و اون نیست.تو وظیفه داری کاری کنی که هم پدر و مادرت رو جلوی شوهرت خوب جلوه بدی و هم شوهرت رو جلوی پدر مادرت.مطمئن باش بالاخره بابات یه فرقی بین شوهر تو و شوهر خواهرت می ذاره.همش به خودت بستگی داره.من الان دارم توی خونه ای که بابام بهمون داده می شینیم.البته خونه به ناممون نیست.ولی اگه شوهرم یه بار گفته دست بابات درد نکنه من ۱۰۰ بار جلوی مامان بابام گفتم که شوهرم همیشه می گه دست پدر مادرت درد نکنه.باید سیاست های زنانه به خرج بدی.از هوش زنانه ات استفاده کن و زندگیتو شیرین کن.کسی جز تو نمی تونه این کا رو بکنه.همه ی مردها هم خوبی دارن هم بدی.خوبی هاشو بزرگ کن و بدی هاشو فراموش........ببخشید سرتو درد آوردم.

امین پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.khodam-va-khodet.blogfa.com

سلام
خوب بود .
اگه دوست داشتی به من هم سری بزن .
دوستدار تو امین

نیلوفر پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:19 ب.ظ http://hormozgangagool.blogfa.com

سلام خانم خانما من تمام پستاتو خوندم خیلی زندگیت برام جالبه فک نمی کردم تو این دورانم هنوز از این نوع ازدواج ها باشه به هر حال بعضی قسمتهای زندگیت مثل مادرم مادر منم خیلی زجر کشید ولی بحمدالله (بعد ۲۰ سال) داره یه نفس راحت می کشه ولی من خیلی دوسش دارم چون می دونم واسه خاطر ما مونده وگرنه تحمل همچی مردی غیر ممکن بود از تو هم می خواهم که صبور باشی و سعی کن مستقل باشی منظورم از لحاظ مالیه سعی کن بری سر کار باور کن برا خودت خیلی خوبه .... بش فک کن
دوست داشتی آدرسمو می ذلرم بهم سر بزن اگه هم دلت خواست لینکم کن ممنونم

جودی آبوت پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ http://jerusha-abbott.blogsky.com/

ببین من خیلی کوچیک تر از اون هستم که بخوام چیزی بگم و نظر بدم تو هم تو رو خدا به دل نگیر از روی mean بودن نیست حرفم ولی به نظر من تو خودت زندگی و واسه خودت سخت کردی. بابا take it easy اینقدر به این فکر نکن که بابام واسه خواهرم این کار و کرد واسه من نکرد واسه اون اون کار و کرد واسه من نکرد.
باور کن پدر مادرها جز صلاح بچه هاشون هیچی نمی خوان و البته هر کاری میکنن وظیفه نیست !
خواهش میکنم اینقدر زندگی و سخت نگیر ! اینطوری خودت از پا در میای . مگه چند سال تو جوونی یا این سن و تجربه میکنی ؟
از زندگی سعی کن لذت ببری و همه چیز و اینقدر به خودت نگیری !

برفی شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ http://snowlady.blogfa.com

یک ماهه هیچ خبری ازت نیست...خوبی؟ روبراهی؟

تینا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ق.ظ

به نظر من هر کسی یه خوبیهایی داره فکر کنم اگه سعی کنی خوبی های شوهرتو برای خودت و توی دلت بزرگ کنی بهتر بشه ، فکر می کنم چون از اولش این ازدواج خواست خودت نبوده تمام اتفاقاتی رو ،که ممکنه صد برابر بدترش برای افراد دیگه به وجود اومده باشه ولی هنوز هم با وجود اینا احساس خوشبختی می کنند،‌ برای خودت بزرگ می کنی و حس بدی از اونا بهت دست می ده. به این فکر کن که بهتر که بابام خونه برامون نخریده چون در اون صورت شوهرم می شد داماد سرخونه. لطفا آپ کن. ببخشید اگه از نظر من ناراحت بشی.

پیشول چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:49 ب.ظ http://mahak-va-pishoo.blogsky.com/

تا بوده همین بوده.
ممنون که بهم سر زدی
چیزای خوبی از وبلاگت یاد گرفتم
حقایق دنیا بیش از این حرفهاس ماها هنوز یه مقدارشو دیدیم و می بینیم.
دل به زندگی آدمو رو پا نگه می داره.
به خودت برس و تا میتونی خودتو بکش بالا. هم واسه خودت خوبه هم شوهرت.
تو اجتماع بودن آدم رو پخته می کنه..
ننویس دوست ندارم یا عروس سیاه بخت انرژی مثبت به خودت بده تکرار این کلمات خود به خود آدم رو منزوی می کنه.
بگو و خالی کن خودتو اما از نو شروع کن
موفق باشی

هانیه پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ق.ظ http://man-arash.blogfa.com

سلام . چرا دیگه ادامه نمیدی لطفا بازم بنویس . بعضی از احساس های تو رو من هم دارم .

فرا شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ق.ظ

کل آرشیوتو خوندم ... البته پستهای زیادی نداشتی .. ببین تو این آدمو دوست نداری و همه اش نکات منفی شخصیتش جلوی چشمت می آد ... فکر میکنم تا حالا خودت هم فهمیده باشی که اگر خونه مال خودتون بود یا اگر کل حقوق این آدم خرج زندگی خودتون میشد بازم احساس خوشبختی نمیکردی ...نکته دیگه اینکه اون آدم به تو احساس داره اما تا به حال یاد نگرفته که احساسشو بیان کنه به خاطر جو مذهبی و سنتی خانواده اش که معمولاً در این جوها احساس بیان نمیشه ... بعد هم افرادی که از این خانواده ها می آن معمولاً بعد از ازدواج یک مقدار بیشتر احساس آزادی میکنن و تازه شروع میکنن بدون فشار خانواده آزادانه با دوستانشون برن گردش و تفریح ... همونطور که گفتی به طلاق فکر نمیکنی که البته بهترین فکر هم میکنی ... پس سعی کن خودت تنهایی یا مشترکاً با همسرت با یک مشاور مشورت کنی برای بهتر شدن رابطه اتون .. سعی کن برای روزهای تعطیل برنامه دو نفره بریزی و یک جوری حضور خودتو بهش اعلام کنی ... یا چیزهایی که ناراحتت میکنه بصورت نامه یا ایمیل براش بنویسی و به این ترتیب باهاش حرف بزن ..

مینا دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ق.ظ http://sokoout.blogsky.com

سلام گلم خوبی؟ادرستو از توی وبلاگه گیلاس بر داشتم
خوبی گلم؟
منم قالب وبلاگم همینه اما مطالبم فرق دارن
حتما بهم سر بزن خانوم گل
عشق الهی برای تو

آبینه شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://abineh.wordpress.com

عزیزم سلام. من آزاده هستم. آدرسم عوض شده. دیگه اونجا نمی نویسم. دوست داشتی بازم پیشم بیا...

یکتا جمعه 2 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ب.ظ http://yekta120.blogfa.com

سلام
از این به بعد من مهمون همیشگی وبلاگت هستم !
نوشته های ساده ات به دلم نشست
امیدوارم در این سال نو به آرزوهات برسی و خوشبخت باشی !مواظب خودت باش !

مریم شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:07 ق.ظ http://mayjoon.blogfa.com

سلام ممنونم که بهم سرزدی می گما چند وقته به وبت سر نزدی پس من اطلاعات به روز رو از از کجا بگیریم؟ چشمک

زهره زاهدی پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 ق.ظ

سلام دوست خوبم
وبلاگ کانون هموفیلی استان فارس شروع به کار کرده واز شما دوست عزیز برای تبادل لینک دعوت می شود.موفق وپیروز باشید.
http://farshemophili.blogfa.com/

شیلا چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://godscourtyard.blogfa.com

سلام امیدوارم سال جدید سالی باشه پر از خبرهای خوب بدون دلخوری و ناراحتی باشه

گیلاسی یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:54 ق.ظ

عزیزم اگر میشه یه بار دیگه خواسته ات رو بهم بگو ... باور کن من زود فراموش میکنم و احتمالا اشتباه از خودم بوده .
ممنون میشم

صمیم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:51 ق.ظ http://alisa50-50.blogsky.com

سلام عزیزم
ترجیح میدم مستقیم برم سراغ لیست هتل های تبریز و بعدا در مورد وبت با هم مفصل صحبت کنیم.البته اگه دوست داشتی.
عزیزم من نمیتونم از مهمونامون اون سوال رو بپرسم هم اینکه رفتن و هم اینکه خیلی باهاشون رودرواسی دارم و شاید اونام چون ساکن همون شهرن خیلی به هتل هاش وارد نباشن و براشون زحمت بشه بنابراین خودم سرچ کردم و این ها رو برات پیدا کردم.خود ما هم قبل از مسافرتمون از اینترنت همه چی رو در آوردیم و تماس گرفتیم و رفتیم.امیدوارم کمکی بهت بکنه این ها:
۱- لیست هتل های تبریز با تلفن و آدرس که میتونی تماس بگیری و بپرسی چند ستاره است ووخدماتش چیه و قیمتاش چه جوریاس و ضمنا دوری و نزدیکیش به جاهای دیدنی و شهر رو هم مد نظر داشته باش.
http://www.tehrantrip.com/Hotels/hotel-azarbayejan-e.htm
۲- این یکی خیلی بهتره چون درجه و گروه و تلفن و شهر هتل رو هم نوشته توش
http://hoteldari.net/listh/azs.php
۳- سایت تسهیلات سفرهای کشور که بد نیست نگاهی بندازی به بخش تبریزش
http://www.stsi.ir/residentialCenterList.aspx?province=3

قربانت.

دوست پر حرف تو دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام دوستم
اولین باره بلاگتو می خونم ولی یه چیزی که واسم جالبه بهت بگم شاید به دردت بخوره.
گاهی که وقت گیر میارم دفترچه های خاطرات اواخر دوران نامزدی و عقد و چند تا نوشته از اوایل عروسیمو می خونم که الان واقعا خنده دارن. یعنی اون موقع پر از آه و فغان و اشک و زاری و حرفای سوزناک بود ولی حالا مث بچه ای که بزرگ شده و خاطرات بچگیشو واسش تعریف می کنن برام پر از فان ه!
منم اون وقتا از شوهرم و خانواده ش یه دیو ساخته بودم. همه حرفا و کاراش رو واسه خودم بد تعبیر میکردم که البته انصافا اونم گاهی نامردیهایی در حقم میکرد ولی نه اونقدر که من گنده ش کرده بودم. همه کارای خانواده شو به حساب اون می نوشتم و از اونجاییکه شوهرم از ۴ سالگی یتیم شده و خانواده ش شدیدا اوایل آزاردهنده برخورد می کردن، من خودمو غرق گرداب بدبختی می دیدم تا آخر عمر!
الان بعد از پنج شش سال انقدر همه چیز تو زندگیمون عوض شده و پخته و حساب شده رفتار می کنیم که با چشم پوشیدن از چند تا ایرادی که بود و هنوز هم باقیه شوهرم به چشمم یه فرشته میاد... (و البته حسن نظر متقابله!)
البته من تو اون دوران خونه دار بودم ولی تقریبا بعد همون تاریخ دفتر خاطراتم رفتم سرکار و حسابی سرگرم شدم. مطمینم که این مساله خیلی خیلی موثر بوده. اما عوض شدن خودم و نگاهم به مسایل و بی خیال بعضی چیزا شدن مث یه دیگ آب گرم بود رو یه عالم یخ!
اینم بگم که ما الان تقریبا اکثر مشکلات مالی معمول زوجها رو داریم: مستاجری، متلک اطرافیان، دوست و رفیقای پولدار و رشک برانگیز و خیلی چیزای دیگه
ولی ازت میخوام فقط و فقط به خاطر عمر عزیزی که داری لحظه لحظه حرومش می کنی سعی کن عوض شی یا اگه تنها نمی تونی از یه مشاوری چیزی کمک بگیری تا کمی حساسیتت به مسایل کم بشه. اگه یاد بگیری این شیشه حایل اطرافتو کدرتر کنی و به خودت بپردازی کلی جلو میفتی.
تو اصلا از خودت یه کلمه ننوشتی!از برنامه هات ‌ایده هات آرزوهای شخصیت بنویس یا چه می دونم اصلا کتاب و مجله و روزنامه می خونی؟ اگه نمی تونی کار کنی سرتو با کتاب و دوره آموزشی و چند تا دوست که می تونی گرم کنی
بهت قول میدم سهم خیلی زیادی از غم و ناراحتی هات مال بیکاری و توخودت نشستن و فکر کردنه!
منو ببخش اگه تند رفتم و زیاد نوشتم حاضرم اگه خواستی کمکت کنم و تجربه مو کامل در اختیارت بذارم فقط به این شرط که این اسم بد و تلخ رو از وبلاگت برداری و دست از غر زدن برداری!
مطمین باش اگه بخوای عوض میشه همه چی...
من باز میام وبتو می خونم اگه خواستی با هم حرف بزنیم یه جایی ندا بده یا ای میلتو بذار
بای

هستی جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ http://memories-river.blogsky.com

سلام
بار اول میام اینجا
واسه جالب بود تبعیض خانوادت...
منم مث توام بابا به بردارم ۴۰ میلیون داد که قرضاشو بده اما نه تنها پوله فنا شد قرضا هم سرجاشه
الانم کلی خرج کرده و دو واحد شیک واسشون درست کرده(واسه ۲تا برادرم)
انوقت واسه ۱قرون ۲هزار من حساب کتاب میکنن
اما من بیخیال شدم
محبت که زورکی نمیشه!!!
پس بیخیال باش عزیز
شاد باشی و بی نیاز
یا حق

زهره دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام
چقدر برام جالب بود که زندگی ها و مشکلات بعضی ها چقدر می تونه شبیه هم باشه. من هم زندگیم مشابهی دارم شاید باورت نشه که حتی مامانهامون هم یه جورایی خیلی شبیه هم هستند. من هم خیلی دنبال اینم که اشتباه کارم کجاست. سن زندگی مشترک من هم به اندازه تو ولی اگر تو هم مثل من کمی منصف تر نگاه کنی تو هم شاید متوجه بشی که زندگی هامون نسبت به گذشته کمی بهتر شده ولی متاسفانه صبرمون خیلی خیلی کم شده من خودم هر روز که از خواب پا می شم تمام خاطرات تلخ و ناراحت کننده گذشتم جلوی چشم ام می یاد و نمی تونم اونارو ببخشم شاید همه اینها به خاطر بی سیاستی و کم تجربگی باشه مخصوصاْ محبت زیاد و اینکه از خودمون سادگی بخرج دادیم اینکه ناراحتیم ولی به روی خودمون نمی آریم . یه چیز دیگه اینکه زیاد لی لی به لالای این شوهرها نذار اینکه کجا هستن ُ چی می خورن ما که مادرشون نیستیم مردها هم اصلا این رفتارها رو دوست ندارن من این شیوه را امتحان کردم خوبی دیگش اینه که منتظر جبران محبت طرف هم نمی شی . دوست من شوهر من هم دقیقاْ همینطور من دارم خودم می کشم کار می کنم که یه خونه بخریم ولی اون انگار نه انگار ولی این کار قلقی داره که باید پیداش کنیم . خودتو وقف شوهرت نکن شاید این بی توجهی های شوهرها به خاطر این باشه که می خوان بگن براشون مادری نکنیم. من هم نمی تونم به طلاق فکر کنم با اینکه چند بار تصمیمم جدی شد ولی فکر می کنم اگر راه رام کردن مرد و بلد نباشم چه این مرد چه مرد دیگه.

باز هم بهت سر می زنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد