خسته م خسته خسته . خستخ شدم از بس هرشب به امید صبر و فردای بهتر خوابیدم و فرداروز مصیبتام بدتر شد . خسته م از غرغرای مامان به خاطر بی مسئولیتی تو و خونواده ت . خسته م از افسردگیای تو و تلاش من واسه امیدوار کردنت وقتی خودم پر از غم و اندوه پنهان تو دلم هستم . اگه ازت به مامان شکایت کنم میگه من خروس جنگی هستم و ایراد از منه اگه چیزی ازت نگم فکر میکنه ما تو لذت و شهوت غرقیم و سختیا مال اونه که به فکر آینده ماست . آخه مادر من تو که نمیذاری اون هفته به هفته بیاد خونه ما ، ما کجا رو داریم بریم پی لذت ؟ خدایااااااااااااااااااااااااااااااااا مگه من چیکار کردم کخ امتحانم اینقدر سخته ؟ یه عمر تو این خونه لعنتی عذاب کشیدم به امید روزای بهتر آینده حالا اینم شوهرمه ؟ تازه مامان برگشته میگه اگه میخوای طلاق بگیری بگیر اما دیگه نه دانشگاه نه کار بیرون . هیچی . باید بشینی تو خونه ؟ مگه من دیوونم ؟ بیام کلفت تو بشم که چی ؟ خدایا چقدر دلم میخواست از مامان اینا دور بودیم حالا باید شانس ما تنها موردی که با شرایط پولی ما جوره درست 1 کوچه بالاتر از مامان باشه ؟‌خدایا چرا اون نمیفهمه همه ناکامی ما از اینه که باباش پولمونو خورده و خونه ای که قرار بود بره رهن حالا دومادشون مفت و مجانی رفته نشسته توش . اونوقت تازه آقا هی میاد میگه تو نذاشتی ما بریم اونجا . خدایااااااااااااااااااااااااااااااا
بهم گفت تو فرشته منی . منم گفتم آره تو یه فرشته کور و کر و لال میخوای . خدایا تو این 25 سال من توقع زیادی از مامان اینا داشتم که حالا بهم میگه تو فقط باعث رنج و عذابی ؟ خوب من چیکار کنم که خوشگل نشدم تا تو هوا منو ببرن . خودت گفتی باید با این ازدواج کنی چون زشتی . چون پشت سرت خواهر و برادر داری . یادته ؟ وقتی ساکت میشم و صبوری میکنم میگی تو بی خیالی . میگی مغروری . وقتی حرف میزنم میگی سرخودی و حق دخالت نداری و .................
من چیکار کنم که تا رفتم اونا رو هم شوهر و زن دادی و حالا هی نق میزنی که زودتر برین نوبت اوناست که عروسی کنن ؟

خدایااااااااااااااااااااااااا آخه گناه من چیه ؟‌

 

دوستای گلم مرسی که تنهام نمیذارین و معذرت میخوام اگه ناراحت شدین حتما میام و به همتون سر میزنم . قول میدم

نظرات 10 + ارسال نظر
شهرزاد پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ب.ظ

خانم عزیز سلام
من امروز از اول این وبلاگ را با حوصله خوندم نمیخوام توی زندگیتون دخالت کنم ولی شمافکر میکنید تا کی میتونید با والعصر خوندن هودتون را ارام کنید.کسانی که عشق توی زندگیشون موج میزنه با این اختلافات دوام نمیاره چه برسه به روابط شما .کمی منطقی تر فکر کن سعی کن برای خودت شخصیت قایل بشی .عزیزم اگر همینطوری پیش بری حتم داشته باش در اینده هم از ارزش و اعتبار یک زن و همسر برخوردار نخواهی بود چه برسه به حرمت عروس و در اینده مادر شدن و مادر بودن .دارم فکر میکنم این آدم ارزش اینهمه مشکلات را داره یا نه .من میگم فرض را بر این بزاریم که شما هم مقصر .فردا چی فرداها چی.ببین تا وقت هست و میشه جلوی اشتباه را گرفت باید تلاش کرد من فکر نمیکنم پدر و مادر شما راضی باشن شما با داشتن فرزندی اواره و دربدر شوید . در آخر بهتره که تمام حرفهاتون را حتی اگر به مذاق کسی هم خوش نباشه بزنید و خودتون را راحت کنید .وباز هم متاسفم برای شما که با خانواده کوته فکری که هنوز به دنبال حجابهای دروعین حق هر کثافت کاری را به خودشون میدهند وصلت کردید.

آزاده چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:30 ب.ظ http://blue-4ever.blogfa.com

سلام خانومی.
هنوز وبلاگتو کامل نخوندم ولی دیدن عنوان بلاگت و اسمی که برای خودت انتخاب کردی کافی بود که حال منو دگرگون کنه. هنوز نمی دونم چرا به این زودی انقدر نا امید شدی ولی واقعا ناراحتم. در مورد باغ هم نه عزیزم باغ ما طرفای فشمه و چون خیلی بزرگ نیست و دارو درخت کم داره فکر نکنم برای عکس زیاد جالب باشه ولی باز اگه خواستی بهم بگو.

ناهید پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ق.ظ

سلا خانوم
من از کامنتی که برای یه وبلاگ گذاشته بودی با اسم عروس سیاه بخت اومدم اینجا
آخه عزیزم چرا انقدر خودتو دست پایین می گیری؟ چرا میگی سیاه بخت؟چرا میگی من زشتم؟چرا انقدر با خودت درگیری؟
به نظر من تو باید خیلی روی خودت کار کنی
عزیزم برای اینکه آدم بتونه کسیرو دوست داشته باشه باید اول خودشو دوست داشته باشه
اگه تو زشت هم که باشی که نیستی اینو بدون که زشتی و زیبایی آدما به اخلاقشونه نه به قیافه
خیلی حرفا برات دارم ام باشه سری بعد

بیتا مامان کیان و کیارش جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ http://kian-kiarash.persianblog.com

خانمی کجائی خیلی وقته خبری ازت نیست

ملودی دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:31 ب.ظ

قربونت برم من هر وقت این اسم عروس سیاه بختو میبینم کلی دلم برات میگیره.این چه اسمیه عزیزم خوشبختی کنارته تو دستت بگیرش.چرا یک کم از این دل نگرانی هات کم نمیکنی آخه؟این چه حرفیه میزنی قربونت برم.با غصه خوردن درست میشه همه چی یا با درایت؟اگه خواستی برام ایمیل بزن ببینم از چی دقیقا ناراحتی.یه چیزی هست میدونم غیر از اینایی که میگش

گیسو جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ب.ظ http://www.eliiya.blogfa.com

سلام خانومی..کل ارشیوتو خوندم و واقعا ناراحت شدم..نمی خوام حرفی بزنم که ناراحتت کنه یا بگی بیرون گودی..اما عزیزم به نظرم یکم سخت میگیری..حالا اینکه باباش دکمه هاشو نبسته بود.دهاتی بود..یا اینکه شوهرت مهمونی رفته بهت نگغته..ن اینکه مهم نباشه..اما ازش بحران نساز..سخت میگیری خیلی..اما اگه واقعا این چیزا اینقدر برات مهمه باید یک فکر جدی بکنی..تو الان رابطه ات کمه و انقدر میرنجی..اگه بیشتر نزدیک بشین دیگه چیزی ازت نمیمونه هااا

ماه ِ کوچک یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ق.ظ http://asal.net.tf

خدا همراهته...تنها نیستی...از ته دلت از اعماق وجودت بخواه...بخواه...بخواه

باران یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ http://www.barangah.blogspot.com

سلام. مرسی که به من سر زدی. آرشیو وبلاگم دم دسته همون گوشه پایین سمت راست. در ضمن منم تصمیم دارم آرشیوتو بخونم.

گیلدا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:24 ق.ظ http://www.sweetjam.persianblog.com/

سلام . من خیلی ناراحت شدم از زندگی شما ولی تنها کسی که میتونه به شما کمک کنه خودتون هستید . از نشستن و گریه زاری و افسوس هیچی درست نمیشه . از همین امروز شروع کنید .

یاسمن چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:13 ب.ظ http://yasefahim.mihanblog.com

سلام عزیزم حالت چه طوره؟
کجایی؟؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد از کافی نت آن بشی و بگی اوضاع چه جوره
تمام آرشیوتو خوندم از این که به وبلاگمون سر زدی .......
عزیزم ما توررو بخشیدیم ؟؟؟؟؟
چیزی نشده ، مشکلی نیست ...
من متوجه شدم منظوری نداشتی .
راستش اول فکر کردم از اون لحاظ بد عنوان کردی .....
این کلمات زیاد مفهوم مشخصی ندارن گاهی آدم همین جوری میگه ولی خوب چون دنیای مجازیه آدم نمیدونه چه لحنی هستش نه حالا ناراحت نیستم .........

من همه ی آرشیو خوندم و تمام نظراتمو راجب به پستتات میگمممممممممم




خوشحال شدممممم که کامنتی ازت ددوباره دیدم اما ناراحتم از این که آپ نکردی به نظرم مییاد تا وقتی که مشکلت حل نشده بهتره بیای و بنویسی ....... خوب میتونی حرفاتو یه جا بنویسی بعد تندی توی کافی نت تایپ کنی من حتما در همون حدی که میدونم راهنماییت میکنم یا حدااقل گوش میدم و تو مطمینی که یکی هست که مییاد و حرفاتو میخونه و خالی میشی ......
یا این که میتونی خونه ی کسی یا جایی همه رو تایپ کرده توی فلاپی بریزی بعد بیای کافی نت


من نمیدونم به چه اسمی صدات کنم برات خوشحال کننده تر هستش اما بدون بهت نمیگم عروس سیاه بخت
سیاه بخت !!!!!!!1 فعلا برای گفتن این کلمه زوده میدونی چرا
چون تو میخوای تلاش کنی که اگه هم چیزی خرابه درستش کنی تو حدااقل امید داری
امیدی که بهت کمک فراوانی میکنه
منو ببین من حتی اینم ندارم که بخوام زندگیمو بکنم ...

.سعی کن من فکر میکنم تا پنجاه درصد به خودت ربط داره حتی اگه شوهرت یه ایراداتی داره سعی کن با مهرو محبت درستش کنی
به خدا میشه فقطططططططط نباید ازش فاصله بگیری ....
نمیگم بهش بچسب یا زیادی از حد
اما میگم ازش دور نشو . هر بدی داره با صبر درست کن
بعضی چیزارو فراموش کن
بلاخره تو هم یه بدی هایی داری نیا بعضی چیزایی که خیلی خیلی آزارت میده رو همه رو بگو
چون به نظرم این طوری یاد آوری میشه ....
بعضی موردهای حاد رو بگو









از این حرفت که گفتی من عروسش نیستم عروسکشم واسه ی وقت بیکاری خوشم نیومد
ببین میدونم شاید علاقه ی اون چنانی بهش نداشته باشی اما مطمین باش علاقه به وجود مییاد
وقتی هم به وجود اومده باشه که 100 درصد تا الان هر روز وابسته تر از دیروز بهش شدی پس احساس بهش پیدا میکنی
پس همین احساس باعث میشه حس نیاز کنی اون وقت تو هم لذت میبری شک نکن
فقط این افکارو به خودت تلقین نکن به اون به چشم این نگاه نکن چون رابطتو خراب میکنی
به چشم این نگاه کن که میخواد با این کار حس و احساسشو برسونه
تو هم با اون خودتو هماهنگ کن
نترس میتونی فقططططط بذار زمان حل بشه روزی میشه که میگی عاشقممممممممممممم



امید به خداااااا میتونی اگر بخوای عوضش کنی
سر مسایل حجاب و این حرفا با صحبت حل میشه باید بشناسه تورو اون وقت دیگه شاید از این بحثا پیش نیاد . به هر حال بازم بنویس بذار خالی بشی ...... برای زندگی زناشوییت برنامه ریزی کن هر روز بههتر باش
راستی با شوهرت زیاد حرف بزن برنامه هایی که میگمو به اون بگو با اون عملی کن




برات دعا میکنم توکل به خدا دوست داشتی بازم به ما سر بزن من و فهیمه خوشحال میشیم
به اونم گفتم بهت سر بزنه .......
زندگی همش غم نیست باید باااااا زور ووو نیرو غم ههارو به شادی تحمل کنیم به قلبت رجوع کن مطمین باش تا الان نسبت بهش احساس محبت پیدا کردی
بخندددددددددد تا دنیا بهت بخنده
منم دارم همین کارو میکنم میخوام بخندم از ته دلم


راستی از بین نظرات بهترین هارو سوا کن همه که سرشون نمیشه که کامنت میزارنننن خودت دقت کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد