سلام خیلی وقته نیومدم . راستش نمیخواستم همش از غم بنویسم . اما با بلوگهایی آشنا شدم که از زندگیشون مینوشتن و تو همه اونا این قهر و آشتی ها بود و دیدم همیشه تنها راه آروم شدنم نوشتن بوده پس میام و مینویسم . این روزا خیلی درگیریم . خواهر کوچیکه و برادر کوچیکه هم نامزد کردن و حرف سر برگذاری یه مراسم مشترکه اما من دوست ندارم چون اونوقت مقایسه میشیم و چه مردونه چه زنونه من و تو هیچ شانسی نخواهیم داشت اما خوب از یه طرف هم همه منتظرن ما عروسی کنیم تا تکلیف اونا هم معلوم شه . خیلی کلافه م . پدرت هم که کمکی که قرار بود بکنه که هیچ تازه 6 میلیون پولی رو هم که ازمون گرفته پس نمیده . من نمیدونم چرا تو هم شدیدا از اون حمایت میکنی . درسته پدرته اما میدونی که حق با اون نیست و میتونی لااقل با جملاتت به من بفهمونی که تو هم اینو میفهمی و منو آرووم کنی اما حیف ..... حالا مجبوریم خونه های چوب کبریتی ببینیم و ... خوب قبول کن من دوست ندارم اونا رو . چرا ؟ چرا باید پولمونو یکی دیگه بخوره سختیهاش مال ما باشه ؟ حالا اگه خودت هم قبول داشتی و من میفخمیدم که درک میکنی حرفی نبود اما همش طوری برخورد میکنی که این وظیفه منه با شرایط کنار بیام . خدایا کمکم کن و بهم صبر بده والعصر .....
نظرات 5 + ارسال نظر
دختری با لبخند صورتی دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:10 ب.ظ http://so0oratiii.blogsky.com

سلام
اولین باره که میام اینجا
خوشحالم که این اومدنم مصادف شده با شروع دوباره ی وبلاگ نویسیت...
من تا حالا این مشکلات رو تجربه نکردم!
ولی می تونم حس کنم که خیلی سخته...
این دوتا مطلب قبلی رو هم خوندم...
اما یه سوال واسم پیش اومده...
اگه شما دوستش ندارین و اصلا باهم نمی تونین کنار بیاین پس چرا با هم ازدواج کردین؟
از اولش نمی دونستین که اینجوریه؟
آخه هنوز که زندگیتون مشترک نشده و به قول بقیه روزهای خوش زندگیتون رو دارین سپری می کنین اوضاع سخته...
پس بعدش چی می خواد بشه...
نمی دونم...
ولی یه جورایی واسم عجیبه...خیلی خوبه اگه جواب سوالام رو بفهمم
اگه دوست داشتین جواب بدین!
امیدوارم همه ی مشکلاتتون برطرف بشه...
موفق باشید...

دختری با لبخند صورتی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ب.ظ http://so0oratiii.blogsky.com

از دیروز که اومدم اینجا تا حالا همش دارم به زندگی تو فکر می کنم...
نمی دونم چرا!
مطالب قبلیت روهم خوندم...
ولی نمیشه قضاوت کرد...چون حرفهای طرفت اینجا گفته نشده...شاید اونم دلایلی واسه خودش داشته باشه...
میدونی
تو بیشتر از اینکه به اصل زندگیتون فکر کنی به اینکه مامانش چی گفت و باباش چیکار کرد و مسایل اینجوری فکر می کنی...
مثلا اینکه «بابای اون» رفته مشهد ولی قبلش از تو خداحافظی نکرده مسئله ی مهمی نیست که به خاطرش اینجوری بگی و اینقدر حرص بخوری...و مثلا وقتی واست سوغاتی آورده تو دلت بگی وقتی خداحافظی نکردی دیگه سوغاتی چیه...
یعنی وقتی خودمو جای تو میذارم میبینم که اگه من بودم اینجوری فکر نمی کردم
شاید پدرش فعلا پول دستش نیست که قرضتونو بده..تو نباید اینقدر زود قضاوت کنی و بگی که نه تنها کمکمون نمی کنه بلکه پولمونم پس نمیده...
اونکه با بچه اش پدر کشتگی نداره که...
شوهر تو پسر اونه...و اون نمی تونه بدشو بخواد...
با خودم می گفتم که خب حتما کار داشته نتونسته...
خیلی به مسائل حاشیه ای اهمیت میدی...
اینکه زیر چادر رنگی شال سرت کنی خیلی حرف بدیه؟
اگه اولش مستقیم بهت گفته باشه که حجابت کامل نیست اشتباه کرده و مقصره...
ولی اگه اولش اومده بهت گفته که زیر چادر رنگی شال بپوشی بهتره یا مثلا اینجوری حجابت کامل تر میشه مقصر نیست...خب بعضی مردها رو زنشون حساسن...تو هم که نباید لجبازی کنی و وضع رو بهم بزنی...من نمی دونم اون چه جور آدمیه و یا تو چی جور آدمی هستی ولی بالاخره تو مشکلات زندگی معمولا یه نفر مقصر نیست و این دو طرفن که مقصرن...هم اون و هم تو..
قبل از ازدواج دوستش نداشتی؟ اون چی؟ اونم تورو دوست نداشت؟ پس چرا ازدواج کردین؟
اگه همدیگه رو دوست داشتین پس به خاطر حفظ کردن عشقتون باید تلاش کنین...اگر هم که نداشتین حالا که با هم ازدواج کردین در برابر هم مسئولین...باید سعی کنین تا زندگی خوب و آرومی رو واسه همدیگه درست کنین...
تگر هم که بازور و اجبار خانواده ات باهم ازدواج کردین خب این مشکلاتت رو برو به همونایی که مجبورت کردن بگو...
چون اونایی که تورو مجبور کردن حالا باید پاسخ گوی این مشکلات باشن!
اگه اون یه جا اشتباه کرد و یا کاری کرد که تو دوست نداری بهش بگو ...لج نکن...دعوا نکن...آروم بهش بگو...اونم همینطور...
ببخشید ولی خیلی بدبینی...
یه مسئله ای که شاید خیلی کم اهمیت باشه رو اونقدر واسه خودت بزرگ می کنی که همه چیو بهم می ریزه...
اینطوری که نمیشه زندگی کرد...واقعا اگه با هم تفاهم ندارین و میبینی که نمی تونین با هم کنار بیاین و برای هم غیر قابل تحملین خب جدا شین تا دیر نشده...واسه چی باید باهم زندگی کنین؟!
من نمیگم که اون مقصر نیست...شاید واقعا اونم آدم بی توجهی باشه ولی دوتاتون باید برای حفظ زندگیتون اگه واستون ارزش داره تلاش کنین...
می فهمی؟
سعی کن خوش بین تر بشی...زندگیتو خراب نکن...
امیدوارم حرفهای منو به حساب دخالت نذاشته باشی...
یه جورایی خواهرانه دوست داشتم کمکت کنم...
امیدوارم که یه روزی بیام اینجا و ببینم که داری از دوست داشتن و رضایت حرف می زنی...

نیلوفر سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:48 ب.ظ http://www.niloufar-mehdi.persianblog.com

سلام خانومی.وبلاگ سرتاسر غمتو خوندم.اینطور که نوشتی ازدواج اجباری داری می کنی.و این خیلی بده.همین الان برگرد و به شروع رابطتون تا حالا نگاه کن.ایا بهش محبت پیدا کردی؟به نظرت رابه جنسی تو عقد درست بوده؟ایا تفاهمتون بیشتر شده؟عاقلانه فکر کن و نذار کار خرابتر بشه.مسایل مالی هم در حد خودش مهمه.نمی دونم چی بگم فقط عاقلانه تا دیر نشده یه تصمیم درست بگیر و یه عمر پاش وایسا

عسل جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.talkhi.blogfa.com

تو رو جون هر کی که دوست داری ولش کن تو رو خدا اینقدر سختی ها رو تحمل نکن ببین نمی خوام فکر کنی من دارم به رخ کسی می کشم اما شوهر من هم خیلی خوشگله هم خیلی خر پول هم وقتی با هم ازدواج کردیم عاشق هم بودیم حالا هم ماجرای دعواهامونو بخون من عاشق دعوا کردنشم اما تو چی دو روز دیگه اگه سر چیزی دعواتون شد می تونی تحمل کنی؟؟؟؟؟؟
خواهش می کنم خودتو بد بخت نکن.

یاسمن چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:15 ب.ظ http://yasefahim.mihanblog.com

سلام عزیزم حالت چه طوره؟
کجایی؟؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد از کافی نت آن بشی و بگی اوضاع چه جوره
تمام آرشیوتو خوندم از این که به وبلاگمون سر زدی .......
عزیزم ما توررو بخشیدیم ؟؟؟؟؟
چیزی نشده ، مشکلی نیست ...
من متوجه شدم منظوری نداشتی .
راستش اول فکر کردم از اون لحاظ بد عنوان کردی .....
این کلمات زیاد مفهوم مشخصی ندارن گاهی آدم همین جوری میگه ولی خوب چون دنیای مجازیه آدم نمیدونه چه لحنی هستش نه حالا ناراحت نیستم .........

من همه ی آرشیو خوندم و تمام نظراتمو راجب به پستتات میگمممممممممم




خوشحال شدممممم که کامنتی ازت ددوباره دیدم اما ناراحتم از این که آپ نکردی به نظرم مییاد تا وقتی که مشکلت حل نشده بهتره بیای و بنویسی ....... خوب میتونی حرفاتو یه جا بنویسی بعد تندی توی کافی نت تایپ کنی من حتما در همون حدی که میدونم راهنماییت میکنم یا حدااقل گوش میدم و تو مطمینی که یکی هست که مییاد و حرفاتو میخونه و خالی میشی ......
یا این که میتونی خونه ی کسی یا جایی همه رو تایپ کرده توی فلاپی بریزی بعد بیای کافی نت


من نمیدونم به چه اسمی صدات کنم برات خوشحال کننده تر هستش اما بدون بهت نمیگم عروس سیاه بخت
سیاه بخت !!!!!!!1 فعلا برای گفتن این کلمه زوده میدونی چرا
چون تو میخوای تلاش کنی که اگه هم چیزی خرابه درستش کنی تو حدااقل امید داری
امیدی که بهت کمک فراوانی میکنه
منو ببین من حتی اینم ندارم که بخوام زندگیمو بکنم ...

.سعی کن من فکر میکنم تا پنجاه درصد به خودت ربط داره حتی اگه شوهرت یه ایراداتی داره سعی کن با مهرو محبت درستش کنی
به خدا میشه فقطططططططط نباید ازش فاصله بگیری ....
نمیگم بهش بچسب یا زیادی از حد
اما میگم ازش دور نشو . هر بدی داره با صبر درست کن
بعضی چیزارو فراموش کن
بلاخره تو هم یه بدی هایی داری نیا بعضی چیزایی که خیلی خیلی آزارت میده رو همه رو بگو
چون به نظرم این طوری یاد آوری میشه ....
بعضی موردهای حاد رو بگو









از این حرفت که گفتی من عروسش نیستم عروسکشم واسه ی وقت بیکاری خوشم نیومد
ببین میدونم شاید علاقه ی اون چنانی بهش نداشته باشی اما مطمین باش علاقه به وجود مییاد
وقتی هم به وجود اومده باشه که 100 درصد تا الان هر روز وابسته تر از دیروز بهش شدی پس احساس بهش پیدا میکنی
پس همین احساس باعث میشه حس نیاز کنی اون وقت تو هم لذت میبری شک نکن
فقط این افکارو به خودت تلقین نکن به اون به چشم این نگاه نکن چون رابطتو خراب میکنی
به چشم این نگاه کن که میخواد با این کار حس و احساسشو برسونه
تو هم با اون خودتو هماهنگ کن
نترس میتونی فقططططط بذار زمان حل بشه روزی میشه که میگی عاشقممممممممممممم



امید به خداااااا میتونی اگر بخوای عوضش کنی
سر مسایل حجاب و این حرفا با صحبت حل میشه باید بشناسه تورو اون وقت دیگه شاید از این بحثا پیش نیاد . به هر حال بازم بنویس بذار خالی بشی ...... برای زندگی زناشوییت برنامه ریزی کن هر روز بههتر باش
راستی با شوهرت زیاد حرف بزن برنامه هایی که میگمو به اون بگو با اون عملی کن




برات دعا میکنم توکل به خدا دوست داشتی بازم به ما سر بزن من و فهیمه خوشحال میشیم
به اونم گفتم بهت سر بزنه .......
زندگی همش غم نیست باید باااااا زور ووو نیرو غم ههارو به شادی تحمل کنیم به قلبت رجوع کن مطمین باش تا الان نسبت بهش احساس محبت پیدا کردی
بخندددددددددد تا دنیا بهت بخنده
منم دارم همین کارو میکنم میخوام بخندم از ته دلم


راستی از بین نظرات بهترین هارو سوا کن همه که سرشون نمیشه که کامنت میزارنننن خودت دقت کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد