سلام خیلی وقته نیومدم . راستش نمیخواستم همش از غم بنویسم . اما با بلوگهایی آشنا شدم که از زندگیشون مینوشتن و تو همه اونا این قهر و آشتی ها بود و دیدم همیشه تنها راه آروم شدنم نوشتن بوده پس میام و مینویسم . این روزا خیلی درگیریم . خواهر کوچیکه و برادر کوچیکه هم نامزد کردن و حرف سر برگذاری یه مراسم مشترکه اما من دوست ندارم چون اونوقت مقایسه میشیم و چه مردونه چه زنونه من و تو هیچ شانسی نخواهیم داشت اما خوب از یه طرف هم همه منتظرن ما عروسی کنیم تا تکلیف اونا هم معلوم شه . خیلی کلافه م . پدرت هم که کمکی که قرار بود بکنه که هیچ تازه 6 میلیون پولی رو هم که ازمون گرفته پس نمیده . من نمیدونم چرا تو هم شدیدا از اون حمایت میکنی . درسته پدرته اما میدونی که حق با اون نیست و میتونی لااقل با جملاتت به من بفهمونی که تو هم اینو میفهمی و منو آرووم کنی اما حیف ..... حالا مجبوریم خونه های چوب کبریتی ببینیم و ... خوب قبول کن من دوست ندارم اونا رو . چرا ؟ چرا باید پولمونو یکی دیگه بخوره سختیهاش مال ما باشه ؟ حالا اگه خودت هم قبول داشتی و من میفخمیدم که درک میکنی حرفی نبود اما همش طوری برخورد میکنی که این وظیفه منه با شرایط کنار بیام . خدایا کمکم کن و بهم صبر بده والعصر .....

خسته شدم

چی شده اون همه احساس

اینو هرگز نمی دونم

دیگه بسمه شکستن

نمیخوام عاشق بمونم

 زیبای سرزمین خورشیدبر مزارم اشک نریز ... آسمان خود به حال من می بارد

 لعنت به این زندگی


 

 

خیلی دلم گرفته خیلییییییییییییییییییییییییییییییی
چطور میتونی این برخوردو با من بکنی ؟‌روزی که اومدی خواستگاری من ، حجابمو دیدی . من چادری بودم . به قول خودت حجاب کامل تو این 8 ماه هرجا رفتی وصف ایمان و مومن بودن پدرمو شنیدی اونوقت ...................
اونوقت به خودت اجازه دادی که به من بگی حجابم کامل نیست ؟ زیر چادر رنگی شال سرم کنم ؟ چرا ؟ چون این روش خواهر و مادرته ؟
من به اندازه کافی از دست پدرت که بهم گفت برم غذای دختر خواهرتو بدم ناراحتم اما بهت نگفتم . حالا برگشتی میگی من حجابم کامل نیست ؟ اونم چون پسر عمه ت از غفلت من استفاده کرده و زل زده به من ؟‌مگه من دختر خیابونیم ؟ مگه منو از ..خونه درآوردین و آب توبه ریختین رو سرم که هی بهم گیر میدی ؟‌ و میدین ؟‌لابد دو روز دیگه باید روی یه چشمی بگیرم مث مامانت و برم تو پستو قایم بشم آره ؟
اما
اما
اما
.............
اما من شال سر نمی کنم تو هم هرجور در حد شخصیتت هست لباس بپوش

امروز 3 روزه که ازت خبر ندارم. 11 روز پیش روز سه شنبه بود که با هم سر خونه بحث کردیم . بهم گفتی همه چی رو بسپر به من . اما از فرداش قهر کردی و تا 6 روز ازت خبر نبود . هرچند به بهونه پرسیدن یه سوال ازت خبر میگرفتم . روز سه شنبه لو دادین که پول ماشینی که 7 ماهه بهم قولشو دادی 5 ماهه که دادین به پدرتون واسه جریمه خونه . گفتم اشکال نداره مگه پدر نگفت اگه تو پول جریمه کمک کنی خونه رو به اسمت میکنه ؟ خوب حالا این کارو بکن اما گفتی که اون حرفو از خودت زدی و من میدونم که داری دروغ میگی !!!!!!!!!!!!!!!!!!
5 شنبه اومدی خونمون بهم گفتی من مایه آرامشتم و ..... صبح جمعه با هم تلفنی حرف زدیم و عصر جمعه باز قاطی کردی و حالا سه روزه که رفتی . برام جالبه که این بار اصلا دلتنگت نیستم . چون خیلی بی انصاف و بی معرفتی . بهم گفتی من همش با خواهرم همچشمی دارم .
من اگه میخواستم به اون نیگا کنم مهریه مو نصف اون تعیین نمیکردم . خریدمو نصف اون انجام نمیدادم . بهت نمیگفتم میخوای عروسی نگیریم ؟  
حالا که فکر میکنم می بینم من این مدت بهت محبت کردم و تو لطف منو با وظیفه من اشتباه کردی و کارهای خودت که وظیفه ت بود رو فکر کردی لطف در حق منه !!!!!!!!!!!!

من بهت زنگ نمیزنم . پای همه چی هم وایسادم
وای بر تو . وای بر تو